سال هاست من پیغمبری تو را می دانم…
پس زمانی که ملائک بالا رفتند و آن حضرت از کوه حرا به زیر آمد، انوار جلال چنان او را فرا فرو گرفته بود که هیچ کس را یارای آن نبود که به او نظر کند. و بر هر درخت، گیاه و سنگ که می گذشت آن حضرت را سجده می کردند و می […]
کد خبر: 10417
تاریخ انتشار : تیر ۱۷, ۱۳۹۳
پس زمانی که ملائک بالا رفتند و آن حضرت از کوه حرا به زیر آمد، انوار جلال چنان او را فرا فرو گرفته بود که هیچ کس را یارای آن نبود که به او نظر کند. و بر هر درخت، گیاه و سنگ که می گذشت آن حضرت را سجده می کردند و می گفتند: «السلام علیک یا نبی الله و السلام علیک یا رسول الله»
وقتی داخل خانه خدیجه شد، از شعاع خورشید جمالش خانه منور گردید. خدیجه گفت: یا محمد! این چه نور است که در تو مشاهده می کنم؟
فرمود: «این نور پیامبری است. بگو لااله الا الله و محمداً رسول الله.»
خدیجه گفت: «سال هاست من پیامبری تو را می دانم». پس شهادت گفت و ایمان آورد.
منبع: منتهی الامال ـ زندگانی چهارده معصوم ـ ، حاج شیخ عباس قمی، انتشارات علویون، چاپ ۱۳۸۸٫ش، صفحات ۶۸ تا ۷۱
کاری از گروه دین و فرهنگ باحجاب
دیدگاه