چشم پوشی بر گناه و داماد شدن/داستان
پرسيدند: چشم آدم گنهکار ميتونه امام زمان رو ببينه؟! گفت: شمرهم امام زمانشو ديد!!! اما نشناخت
کد خبر: 16709
تاریخ انتشار : دی ۲۴, ۱۳۹۳
کنترل نگاه در اعلی درجه
حضرت آیت الله بهجت وقتی که بطور مشترک با علی آقا(فرزندشان) زندگی می کردند، علی آقا به مرحوم آقای بهجت گفته بود، شما نهار را با مادر صرف کنید و بعد از آن برای صرف چای به اتاق ما بیایید تا نوه و عروس شما خوشحال شوند. آیت الله العظمی بهجت قبول کرده بودند، یکروز که برای صرف چای رفته بودند، هنوز نشسته و ننشسته بلند شده بودند. وقتی علی آقا علت را می پرسد، می فرمایند: دیدم دست دخترت یک عروسک بدون لباس است، نخواستم نگاهم به آن عروسک بیفتد. اینها شگفت و درس آموز است. روایت آمده کسانی که نگاه خودشان را از حرام پاس می دارند، شیرینی عبادت به آنها چشانده می شود. یعنی وقتی کسی مثل آیت الله العظمی بهجت شد، نگاه خود را حتی از عروسک برهنه نگه داشت، حلاوت عبادت را به او مینوشانند.
چشم پوشی بر گناه و داماد شدن
در کتابی که فیلسوف بزرگ، عارف عامل، علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان مقدمهای بر آن نگاشته بود آمده است :
عباس صفوی در شهر اصفهان از همسر خود سخت عصبانی شده و خشمگین میشود، در پی غضب او، دخترش از خانه خارج شده و شب برنمیگردد، خبر بازنگشتن دختر که به شاه میرسد، بر ناموس خود که از زیبائی خیره کنندهای بهره داشت سخت به وحشت میافتد، ماموران تجسّس در تمام شهر به تکاپو افتاده ولی او را نمىیابند.
دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاّب میشود و از اتفاق به در حجره محمدباقر استرآبادی که طلبهای جوان و فاضل بود میرود، در حجره را میزند، محمدباقر در را باز میکند، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او میگوید از بزرگ زادگان شهرم و خانوادهام صاحب قدرت، اگر در برابر بودنم مقاومت کنی ترا به سیاست سختی دچار میکنم . طلبه جوان از ترس او را جا میدهد، دختر غذا میطلبد، طلبه میگوید جز نان خشک و ماست چیزی ندارم، میگوید بیاور . غذا میخورد و میخوابد.
وسوسه به طلبه جوان حمله میکند، ولی او با پناه بردن به حق دفع وسوسه میکند، آتش غریزه شعله میکشد، او آتش غریزه را با گرفتن تک تک انگشتانش به روی آتش چراغ خاموش میکند، مأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه میافتد، احتمال بودن دختر را در آنجا نمیدادند، ولى دختر از حجره بیرون آمد، چون او را یافتند با صاحب حجره به عالی قاپو منتقل کردند .
عباس صفوی از محمدباقر سئوال میکند دیشب، در برخورد با این چهره زیبا چه کردی؟ وی انگشتان سوخته را نشان میدهد، از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم میگیرد، چون از سلامت فرزندش مطلع میشود، بسیار خوشحال میشود، به دختر پیشنهاد ازدواج با آن طلبه را میدهد، دختر نیز که از شدت پاکی آن جوانمرد بهت زده بود، قبول میکند. بزرگان را میخوانند و عقد دختر را براى طلبه فقیر مازندرانی میبندند و از آن به بعد است که او مشهور به میرداماد میشود و چیزی نمیگذرد که اعلم علمای عصر گشته و شاگردانی بس بزرگ هم چون ملا صدرای شیرازی صاحب اسفار و کتب علمی دیگر تربیت میکند .
ادعای ناب
عارف بزرگوار، آیه الله ارباب دو سال آخر عمرش نابینا شد. ایشان مدارج علمی اش خیلی بالا بود و متون را از حفظ بود.
روزی از ایشان پرسیدند: آقا! شما پس از این همه عمر، آیا ادّعایی هم دارید؟
مرحوم ارباب فرمودند: من در مسائل علمی ادعایی ندارم؛ ولی در مسائل شخصی خودم فقط دو ادعا دارم:
یکی این که، همه عمرم غیبت نشینیدم و غیبت هم نگفتم.
دوم این که، در طول عمرم چشمم به نامحرم نیفتاده و کسی را هم ندیدم.
برادرم با همسرش چهل سال منزل ما بودند. در این مدت یک بار هم همسر برادر را ندیدم.
یک شب در حجره ی خود نشسته بودم، در حالی که از شدت سرما همه جا یخ زده بود. ناگهان در اتاق و حجره ی مرا زدند. وقتی در را باز کردم، دیدم زنی از اهل یکی از روستاهای اطراف است. او گفت: من اهل فلان روستایم؛ ماشین های روستای ما رفته است و من پول هایم را خرج کرده ام و فعلاً پولی ندارم که به مسافرخانه بروم، اینجا هم کسی را نمی شناسم، چون این مکان (مدرسه ی طلّاب) محل امنی است، آمده ام اگر اجازه دهید امشب را در حجره ی شما بمانم، گفتم: بیا داخل.
آمد، گوشه ی حجره نشست. ناگهان نفسم شروع به وسوسه و تسویل نمود. به سرعت عبایم را بر دوش افکنده، از حجره خارج شدم و به مدرس (کلاس مدرسه) رفتم و آن شب سرد را بدون لوازم گرم تا صبح در آن جا ماندم، تا مبادا نگاه و نظری داشته باشم که مرضیّ مولایم نباشد.
هنگام صبح که آمدم، دیدم آن زن رفته است. مهیا شدم و برای کلاس به نزد استاد رفتم. ناگهان متوجه شدم آنچه استاد می فرماید، مانند آینه در قلب من نقش می بندد و هرچه به من دادند، از همان ترک گناه دوران نوجوانی دادند.
کاری از گروه سبک زندگی باحجاب
دیدگاه