چاپ چهارم کتاب "حجاب بی حجاب" پس از یک سال تاخیر و با اندکی حذفیات برای چهارمین بار منتشر شد و به نمایشگاه کتاب رسید.کتاب "ترس عاشق شدن "نیز که دارای نثر زیبای ادبی است امسال در نمایشگاه به دوستداران آن عرضه شد.
کد خبر: 7888
تاریخ انتشار : اردیبهشت ۱۳, ۱۳۹۳
کتاب ” حجاب بی حجاب “ اثر محمدرضا زائری منتشر شد. این کتاب که در ادامه کتاب قبلی او با موضوع بررسی سیاستگذاری های فرهنگی اجتماعی پوشش و حجاب تالیف شده و در نمایشگاه کتاب تهران عرضه خواهد شد.
کتاب حجاب بی حجاب که با استقبال گسترده ای مواجه شد به چاپ چهارم رسید، اما این کتاب بیش از یک سال در مرحله دریافت مجوز معطل مانده بود و نهایتا نیز با اصلاحات و حذف برخی موارد اجازه چاپ گرفت.
نویسنده در مقدمه این کتاب می گوید : ” در کتاب ” حجاب بی حجاب” کوشیدیم از ضرورت پرداختن بی پرده به موضوع حجاب سخن بگوییم و ” بی حجاب” به حجاب بپردازیم و در کتاب حاضر از این واقعیت تلخ سخن گفته ایم که ” با حجاب” رفتار و عملکرد نادرست برخی اشخاص حقیقی و حقوقی، روی زیبا و دلپذیر مفهوم متعالی و آرمانی و ارزشمند حجاب پوشانده شده است. اگر برخی رفتارها و کردارهای نادرست و ناشیانه و گاه تخریبی و فاجعه بار نبود، شاید ابعاد گوناگون اجتماعی و فرهنگی این حکم الهی و فریضه شرعی به راحتی تبیین می شد و پذیرش آن برای مخاطبان بسیار گواراتر و آسان تر بود. اما باید به صراحت اعتراف کنیم آنچه امروز باعث شده تا وضعیت حجاب در جامعه ما چنان باشد که می دانیم و می بینیم قبل از هر چیز همین حجاب و پرده رفتارها و گفتارهای ناپسند برخی از خودمان است ” .
و در پایان می نویسد: ” زمانی که روسری اقتصاد کمی کنار رفت و مانتوی سیاست کمی تنگ و کوتاه شد و نظام اداری چکمه پوشید و سیستم قضایی گردن و بازویش را برهنه کرد، به طور طبیعی این واقعیت های تلخ در تصویر زنان کوچه و خیابان خودشان را نشان می دهند. قضیه همین قدر ساده است. باور کنید.”
چاپ اول حجاب با حجاب در تیراژ هزار نسخه به قیمت شش هزار تومان توسط نشر آرما به چاپ رسیده است.
بخش: عمومی
سالن: شبستان
راهرو: ۲
غرفه: ۱
کتاب ترس عاشق شدن
صحبت کردنهای ساده و بیآلایش «سادات اخوی» همیشه به آرایهها و صنایع ادبی آغشته بوده است و این دلیلی برای دوست داشتن شعرها و نثرهای وی شده است.
نوشتههای این جوان پرشور و شوق خواندنی است. اخیرا مجموعه نثرهای ادبی از وی به چاپ رسیده است و در این میان کتاب «ترس عاشق شدن» لطفی دیگر دارد.
«ترس عاشق شدن» با نثرهای شیرین «همین که دور باشی» آغاز میشود. نویسنده خلاق و با دانش کتاب از تمام ظرفیتهای واژهها استفاده کرده است.
به برشی از مقدمه کتاب که به انتخاب ما گزینش شده است دقت کنید:
این جزوههای درسی، پریشانتر از آنند که مرا نظام شایسته ای بخشند.
«جبر» دلم را منقبض میکند و «مثلثات» مرا به «دلتا» میکشاند.
سرم گیج میرود و از زمین و زمان، «تو» را میخواهم. «دانشگاه»، جز تو، همه چیز را به من میدهد و من، نمیدانم که تو حالم را میدانی یا نه … اگر بدانی، نظم تاریخ عاشقانه به هم میخورد.
معشوق، «نباید» از حال عاشق با خبر باشد، این را استاد ادبیاتمان میگوید.
مرد بسیار محترمی است، اما فقط استاد ادبیات ماست.
«استاد اخلاق اسلامی» ما، نمازش را اول وقت میخواند، اما هزار هزار سوالات ناگفتهام را نمیداند…
«ترس عاشق شدن» از سه بخش جذاب به نامهای “آقای عزیز”، “ترس عاشق شدن” و “حروف رنگی” تشکیل شده است.
اگر نثرهای جذاب این کتاب، ادبی هستند. نویسنده گاهی اوقات کلمات را میشکند و دل را به دریای محاوره میزند. او از انجام این کار خلاف آمد عادت سربلند بیرون آمده است.
کتاب «ترس عاشق شدن» توسط انتشارات بینالمللی در نود و شش صفحه منتشر شده است.
اگر نثرهای جذاب این کتاب، ادبی هستند. نویسنده گاهی اوقات کلمات را میشکند و دل را به دریای محاوره میزند. او از انجام این کار خلاف مد عادت سربلند بیرون مده است
با تکهای از این کتاب با عنوان «جوجه هه» این یادداشت را پایان میدهیم؛
خوب یادمه
خواب بودم
توی خواب، صداش رو میشنیدم.
مدام «جیک ـ جیک» میکرد و من، فکر میکردم داره توی حیاط میدوه و بازی میکنه اما داشت می مرد و من نمیفهمیدم. جیغای بلندی که میکشید، از سر درد و خونریزی بالش بود نه از ذوق دونههایی که آقاجون براش ریخته بود.
جوجه زرد کوچیک من، زیر چنگ گربه دو رنگ سیاه و سفید افتاده بود و من، داشتم خوابای رنگی میدیدم.
دلم مچاله شده بود.
همه روحم درد میکرد.
نمیتونستم غذا بخورم و هر وقت از کنار رستوران میگذشتیم که غذاش جوجه کباب بود، حالم بد میشد.
حس میکردم جوجه خودم بودم که برای هزارمین بار، کباب میشد.
تا این که بزرگ شدم… اونقدر بزرگ که دیگه فهمیدم هر جوجه کبابی، جوجه نیست. تازه، گربهها هم تقصیری ندارن و مجبورن شکمشون رو سیر کنن.
حالا کمتر دلم برای کسی و چیزی میسوزه و فشرده میشد.
خوب نیست، میدونم.
جوری که دل من شده، معنیش اینه که دیگه حس دلسوزیم از بین رفته.
شاخکای رحم نابود شدن… یعنی دیگه از یه اتفاق خوب، حس درستی ندارم.
دیگه نمیتونم خوبیا رو حس کنم.
سادهتر و پوست کندهتر بخوام بگم: مثل «سیب زمینی» بیرگ شدهام.
دیگه مثل گذشتهها، نبودن شما، اذیتم نمیکنه.
جای خالی شما، دلم رو فشرده نمیکنه.
دیگه حس نمیکنم که اگه نباشین، دنیا، چیزی کم داره و آدما برای خوب بودن، کوچیک و حقیر میشن.
دیدگاه